loading...
دانلود فیلم و سریال
soori بازدید : 88 جمعه 14 بهمن 1390 نظرات (0)


مردی ۸۰ساله با پسر تحصیل کرده ۴۵ساله­اش روی مبل خانه خود نشسته

بودند ناگهان کلاغی کنار پنجره‌شان نشست. پدر از فرزندش پرسید: این چیه؟

پسر پاسخ داد: کلاغ. پس از چند دقیقه دوباره پرسید این چیه؟ پسر گفت : بابا

من که همین الان بهتون گفتم: کلاغه.بعد از مدت کوتاهی پیر مرد برای سومین بار
پرسید: این چیه؟ عصبانیت در پسرش موج میزد و با همان حالت گفت: کلاغه

کلاغ!پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتی قدیمی برگشت. صفحه­ای را باز کرد و

به پسرش گفت که آن را بخواند.در آن صفحه این طور نوشته شده بود:امروز پسر

کوچکم ۳سال دارد. و روی مبل نشسته است هنگامی که کلاغی روی پنجره

نشست پسرم ۲۳بار نامش را از من پرسید و من ۲۳بار به او گفتم که نامش کلاغ
است.هر بار او را عاشقانه بغل می‌کردم و به او جواب می‌دادم و به هیچ وجه

عصبانی نمی‌شدم و در عوض علاقه بیشتری نسبت به او پیدا می‌کردم.


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 38
  • کل نظرات : 14
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 28
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 31
  • باردید دیروز : 21
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 93
  • بازدید ماه : 79
  • بازدید سال : 2,587
  • بازدید کلی : 31,886