دوستی تعریف می کرد که صبح یک زمستان سرد که برف سنگینی هم آمده بود مجبور
شدم به بروجرد بروم…
هوا هنوز روشن نشده بود که به پل خرم آباد رسیدم… وسط پل به ناگاه به
موتوری که چراغ موتورش هم روشن نبود برخوردم… به سمت راست گرفتم، موتوری
هم به راست پیچید… چپ، موتوری هم چپ… خلاصه موتوری لیز خورد و به حفاظ
پل خورد و خودش از روی موتور پرت شد توی رودخونه…
وحشت زده و ترسیده، ماشین رو نگه داشتم و با سرعت رفتم پایین ببینم چه بر
سرش اومد ، دیدم گردن بیچاره ۱۸۰ درجه پیچیده… با محاسبات ساده پزشکی، با
خودم گفتم حتما زنده نمونده…
مایوس و ناراحت، دستم را گذاشتم رو سرم و از گرفتاری پیش آماده اندوهگین
بودم… در همین حال زیر چشمی هم نیگاش می کردم،…
لطفا به ادامه مطلب مراجعه بفرمایید...